اما وقتی به پیشنهاد چند نفر از نویسندگان، کتاب «عروس دریایی» نوشتهی «الی بنجامین»، نویسندهی آمریکایی را خواندم، نظرم کاملاً عوض شد. این کتاب، رمان نوجوان است اما غیرمستقیم اطلاعات زیادی دربارهی عروسهای دریایی و خطراتشان به مخاطب میدهد.
داستان این رمان، دربارهی دختر نوجوانی به نام «زو» است که دوست صمیمیاش در اقیانوس غرق میشود، اما او نمیخواهد این موضوع را باور کند و معتقد است عروسهای دریایی او را نیش زدهاند. اگر شما هم این کتاب را خواندهاید و دوستش دارید، این گفتوگو فرصت خوبی است که بیشتر با حال و هوای این نویسنده آشنا شوید.
معمولاً نویسندهها فقط در یک ژانر مینویسند. اما شما هم مقاله مینویسید، هم داستان بزرگسال و هم نوجوان.
من معمولاً دنبال علاقههایم میروم. فرقی نمیکند شعر باشد، داستان یا مقاله. شاید این کار خیلی حرفهای بهنظر نرسد، ولی من از اینکه کنار یک دانشمند بنشینم و صحبتهایش را بشنوم، بعد در قالب متنی داستانی یا غیرداستانی آن را برای گروه بزرگی از آدمها بازنشر دهم، لذت میبرم.
راستش دلبستگی خاصی به عنوان «نویسنده» ندارم و گاهی معذب میشوم که مردم شغلم را بپرسند و پاسخ دهم نویسنده. من به نویسندگی بیشتر بهعنوان یک راه برای تجربهکردن نگاه میکنم. راهی که هنوز لگدمال نشده و میتوان در آن چیزهای زیادی یاد گرفت.
گویا شما در ابتدا مقالهای دربارهی عروسهای دریایی نوشته بودید و بعد آن را به داستان تبدیل کردید.
بله، مقالهای نوشته بودم که چاپ نشد. بعد تصمیم گرفتم یک کتاب غیرداستانی دربارهی عروسهای دریایی بنویسم. مشکلش این بود که شگفتی این موجودات و زیباییشان، ترسها و نگرانیهای مرا نمیشد در آن کتاب نشان داد. از طرفی هم طرحی در ذهنم داشتم دربارهی دختری که برادرش را از دست میدهد. مدتی گذشت تا ناگهان به ذهنم رسید این دو کتاب را به هم بخیه بزنم و یک داستان علمی دربارهی عروسهای دریایی بنویسم.
زو در داستان شما، شخصیتی مستقل، تحلیلگر و دوستداشتنی دارد. چهطور این شخصیت را نوشتید؟
شخصیت زو درواقع ترکیبی از شخصیت من و دو دخترم است. بخش زیادی از شخصیت زو همان چیزی است که خودم در دبیرستان بودم. علاقهی او به موجودات دریایی را از روی شخصیت دختر کوچکم برداشتم و مستقل و بااراده بودنش را از روی دختر بزرگترم.
زو بهخاطر از دست دادن دوست صمیمیاش، روزهی سکوت میگیرد. این اتفاق از کجا به ذهنتان رسید؟
سالها پیش در یک سفر طولانی جادهای، وقتی در یک رستوران برای غذاخوردن توقف کردیم، پدر و پسری را دیدم که پدر با سؤالات ریز و درشت سعی داشت پسرش را به حرف بیاورد، اما او هیچ جوابی نمیداد و نهایتاً شانه بالا میانداخت. چهرهاش بهشدت غمگین بود، انگار چیزی را از دست داده باشد. این تصویر در ذهنم ماند و آن را در داستان عروس دریایی استفاده کردم.
ایدههای کتابهایتان را همیشه از خاطرات یا شخصیتهای اطراف پیدا میکنید؟
راستش گاهی که به ایدهای برای کتابهای بعدی فکر میکنم، احساس میکنم آدمی شکستخوردهام! گاهی ایدههایم را از اتفاقات جاری و روزمره پیدا میکنم. مثلاً برای من خیلی سخت است که احساسات درونیام را تحتتأثیر ماجراهای بیرونی قرار بدهم. اما دنیای امروزی ما وارونه و گیجکننده است. به دنیای بیرونیام که نگاه میکنم، میبینم مردم میتوانند در یک لحظه و به یک چیز مشخص نگاه کنند، اما داستانهای متفاوتی از آن برداشت کنند. این موضوع آزاردهنده است. بهعنوان مثال یکبار دختر کوچکم برای شرکت لگو نامهای نوشت که در کمتر از یک هفته در تمام دنیا پخش شد. بعضیها از این نامه بهعنوان اعتراض به تبعیضهای جنسیتی یاد کرده بودند و بعضی از نظرات هم دربارهی نامه وحشتناک بود. این تفاوت دیدگاهها باعث شد به یک رمان با همین موضوع فکر کنم.
شما چند کتاب برای نوجوانان نوشتهاید. نوشتن برای نوجوانان را دوست دارید؟
به نظر من تبدیلشدن از کودک به فردی بالغ، از هیجانانگیزترین رویدادهای زندگی است. در کلاس هفتم و هشتم، دفترچهی خاطراتی داشتم که هنوز آن را دارم و وقتی میخوانمش به این فکر میکنم که اصلاً شخصیت خودم در دوران نوجوانی را دوست نداشتم. اما نوجوانهای امروزی را بهخاطر برخی ویژگیهایشان ستایش میکنم. بیشتر آنها با سؤالهای مهم توی سرشان مدام کشتی میگیرند، از حرفزدن دربارهی ایدههای بزرگ هیجانزده میشوند و میتوانند شخصیتشان را طوری طراحی کنند که از بزرگسالان و حتی بقیهی همسن و سالهایشان متفاوت باشد. برای همین نوشتن برای نوجوانان و جوانان را دوست دارم.
نظر شما